شعر

غزل قصیده

شعر

غزل قصیده

تابلو

مرا صدا می کردی

مرا به باغ میعاد می بردی

و من

شکوفه ی باران بهار را بر سینه ات می نشاندم

مرا به دریاها می خواندی

به سفرهای دور

و من

در عطر بلند گیسوانت

بخواب می رفتم

تو را

به وعده های دور می خواندم

تو را

به ایمان عاشقانه ی سبزه ها

وتاریخ عشق را

در آسمان چشم هایت می نوشتم

عشق یعنی پرنده ای که در پاییز می میرد

عشق یعنی برگی که از شاخه ی پاییز می افتد

چرا رهایم کردی؟

چرا به من آموختی که عشق زیباترین حقیقت است؟

دیگر هیچ چیز

نه غزل های "حافظ"

نه عاشقانه های "بامداد"

نه شاخه ی شقایقی بر گیسوی لیلی

نه قصه ای که مجنون را دوباره عاشق کند

دیگر هیچ چیز

چرا که من محراب عاشقانه ی تو نیستم

تو نهانی ترین غزل غزل ها بودی

وقتی که من

در اشتیاق پنهان عشق

در اشک و لبخند مهربانی تو

-        دیوانه وار-

غزل چشم هایت را می گریستم

تو نمی دانی

وقتی صدایم می کردی

پاییز می آمد

با گریه های من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد