شعر

غزل قصیده

شعر

غزل قصیده

...!

دموکراسی؟

آری ... حتما.

اما،با زنی دیوانه چون من چه می کنی

که پیاپی

به دیکتاتوری عشق تو

رای می دهد؟!!!

"غادت السمان"

نامه وفاداری

هنگامی که باتوروبرو شدم

سنگ پشتی بودم

که خزیدن در لاک خود را خوب می داند

ودر هنرپنهان شدن،

بدعت گر است

آن گاه که تورا بدرود گفتم،

پرستویی شده بودم،

که بالهایش توراهمواره

به یادش می آورد...

"غادت السمان"

مودبانه پیشم آمدی

مودبانه پیشم امدی.

بالبخندی نرم وبانزاکت.

لبان تونیمی کاهلانه ونیمی باظرافت

بردستم چسبیدند

ویک لحظه چشمان رازناک تو

باتقدس تندیسی درچشمانم خیه شد.

من کوشیدم رنج جانکاه ده ساله را،

شب های بی خوابی،رویاهای اشفته ام را،

دریک کلام بازگویم.

وچه بیهوده آن رانجوا کردم.

تو رفتی؛دنیای من

بار دیگرتهی وخلوت.

"آنا آخماتووا"



روز مبادا

وقتی تونیستی 

نه هست های ما  

چونانکه بایدند 

نه بایدها... 

مثل همیشه اخرحرفم 

وحرف اخرم را 

بابغض می خورم 

عمری ست  

لبخندهای لاغرخودرا 

دردل ذخیره می کنم: 

باشد برای روز مبادا! 

اما درصفحه های تقویم 

روزی به نام روزمبادا نیست 

ان روز هرچه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما کسی چه می داند؟ 

شاید 

امروزنیز روزمبدا باشد! 

وقتی تونیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها... 

هر روزبی تو روز مباداست! 

(قیصر امین پور)

...!

خورشید پشت پنجره ی پلک های من 

من خسته ام!طلوع کن امشب برای من 

می ریزم انچه هست برایم به پای تو 

حالا بریز هستی خود را به پای من 

وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوشند 

خوش باش هم به جای خودت هم به جای من 

تو انعکاس من شده ای...کوهها هنوز 

تکرار می کنندتورادرصدای من 

اهسته تر!که عشق تو جرم است  هیچکس 

درشهر نیست باخبر ازماجرای من 

شاید که ای غریبه توهمزاد با منی 

من...تو...چقدر مثل تو هستم!خدای من!!! 

"زنده یاد نجمه زارع"