شعر

غزل قصیده

شعر

غزل قصیده

مست

من مستم

من مستم و میخانه پرستم

راهم منمائید

پایم بگشایید

وین جام جگر سوز می گرید ز دستم

می لاله و باغم

می شمع و چراغم

می همدم من ، همنفسم ، عطر دماغم

خوش رنگ ، خوش آهنگ

لغزیده به جامم

از تلخی طعم وی اندیشه مدارید

گواراست به کامم

در ساحل این آتش

من غرق گناهم

همراه شما نیستم ای مردم تبگر

من نامه سیاهم

فریاد ِ رسا!در شب گسترده پر و بال

از آتش اهریمن بد خو، به امان دار!

هم ساغر پر می

هم تاک کهنسال

کان تاک زر افشان دهدم خوشه ی زرین

وین ساغر لبریز

اندوه زداید ز دلم با می ِ دیرین

با آنکه در میکده را باز ببستند

با آنکه بسوی می ما را بشکستند

با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم

با محتسب شهر بگویید که هشدار!

هشدار که من مست می هر شبه هستم.

{سیاوش کسرایی}

لبریخته ی 40

کبوترانت را پرواز ده

ای کندو!

میراث گل

روئ زبان توست

و واژه ها

از بار عصرهای عسل سرکه می رسند

بر بام می نشینند

بر بام می نشینند

لبهای من

وقتی لبان تو بامی است.

{یدالله رویایی}

بازتابهای شرطی

چون خاطره ای را می بوسی

در آلبوم عکس هایت

لب های زنی مرطوب است.

و بعد،

ورق خوردن کاغذها را می شنوی

پژمردن چهره ها

همان طور که آوازی بر لب دارند

افسانه ی چلچراغ افتاده

مدت ها پیش ، خرده هایش را جارو زده اند.

اما هنوز زمزمه های بلور را

از لابه لای قالی بر می چینند.

{محمدعلی سپانلو}

این کیمیای هستی

با واژه های تو

من مرگ را محاصره کردم

در لحظه ای که از شش سو می آمدم

{محمدرضاشفیعی کدکنی}

آرزو

به جان، جوشم که جویای تو باشم

خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی، کاش،

یکی از آرزوهای تو باشم.

{محمدرضاشفیعی کدکنی}