شعر

غزل قصیده

شعر

غزل قصیده

طاق نصرت

همه ی گلبرگهای کاج را

در هوای عشق تو

می ریزم

و صلیب دردهایم را

بدوش می کشم،

برای خاطر این دل که سرخ است!

تا خون گذشته ام

سنگفرش جاده ای را

که تو از آن خواهی گذشت

بشوید،

و انسان یادبود هایم

بمیرد

اگر پیام سرزمین انتظار

نگاهت را

از پیچ وا پیچ طول راههای خود

بگذارند

تو در کنار من خواهی بود!

و من اینک

طاق نصرت کهکشان های آرزویم را

بر سر راهت بسته ام،

تا بسوی بیابانهای سرگشتگی

در روبرویت

نماند،

و تا یادم را

ترنم اسرار گامهایت

پر کند

خون آینده را

از سنگفرش جاده ی انتظار

شستند

و صلیب دردها را

شکستند،

و برچیدند

طاق نصرت آرزوها را

از کهکشانها،

زیرا

اواز جاده ی دیگر گذشته بود!

{اسماعیل شاهرودی}

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد