همه ی گلبرگهای کاج را
در هوای عشق تو
می ریزم
و صلیب دردهایم را
بدوش می کشم،
برای خاطر این دل که سرخ است!
تا خون گذشته ام
سنگفرش جاده ای را
که تو از آن خواهی گذشت
بشوید،
و انسان یادبود هایم
بمیرد
اگر پیام سرزمین انتظار
نگاهت را
از پیچ وا پیچ طول راههای خود
بگذارند
تو در کنار من خواهی بود!
و من اینک
طاق نصرت کهکشان های آرزویم را
بر سر راهت بسته ام،
تا بسوی بیابانهای سرگشتگی
در روبرویت
نماند،
و تا یادم را
ترنم اسرار گامهایت
پر کند
خون آینده را
از سنگفرش جاده ی انتظار
شستند
و صلیب دردها را
شکستند،
و برچیدند
طاق نصرت آرزوها را
از کهکشانها،
زیرا
اواز جاده ی دیگر گذشته بود!
{اسماعیل شاهرودی}