زنی فال مرا می دید و می گفت:
زنی آرام و خوابت را ربوده است !
به نقش قهوه می بینم که دیری است.
چراغ افروز رویای تو بوده است!
رخش زیباست ، بالایش بلند است.
نگاهی سخت افسونکار دارد
تو را سرگشته می خواهد همه عمر
وزین سرگشتگان بسیار دارد.
...................
فریبش را مخور! خوش خط و خالی است
از او تا پای رفتن هست ، بگریز!
به گیسوی بلا ریزش میاویز!
ز لبخند بلا خیزش بپرهیز!
....................
سرت را گرم می دارد به امید
دلت را نرم می سازد به نیرنک
مدامت می دواند ، تشنه بی تاب
وفا دور است ازو، فرسنگ فرسنگ
......................
به او گفتم:
مرا از ره مگردان
که هیچت نقش مهری در جبین نیست!
اگر هم راست می گویی ، مرا عشق
چنین فرماید و راهی جز این نیست!
{فریدون مشیری}